شب عجیبیه. الان که دراز کشیدم رو تخت و بالای سرم پنجره بازه و نسیم میاد، و همراهش یه عطر یاس تند عجیب. الان که شب اول ماه رمضونه. که همیشه یه حس غریبی داشته و از امسال به بعد بیشتر هم میشه این حس غریبش. که بسیار خوشحالانه توی خونه م. ماه رمضون های خوابگاه عادیند و حتی دوستنداشتنی. رها و تُهی ام، از آینده بیشتر از همیشه. الان که هیچ ایده و طرحی براش ندارم، حتی هیچ رویایی. از گذشته پرم هنوز، از گذشتهی نزدیک بیشتر. میدونم، یعنی حدس میزنم که از این گذشته هم خالی بشم کم کم. احتمالا گذشتههای بعدی جاشو پر کنه. شایدم نکنه. شایدم هیچ وقت خالی نشم ازش که بعیده. طوری از گذشته و آینده حرف میزنم انگار جاودانهم! دنیا دو روزه بابا. الان؟ حواسم نیست بهش اون طور که باید. گمونم حواسم نیست بهش. فعلا دارم دنبال خودم میگردم. که مدتها بود متزل شده بود، وا رفته بود، اما خودشو وصله پینه کرده بود، بند زده بود و به فراموشی سپرده بود که مشکلی هست. اما یه انفجار همه چیو از هم پاشید. وصله پینه هم به کار نمیومد دیگه. بلند میشم ولی، سعیمو میکنم، دوست دارم که سعیمو بکنم نباید بگم این حرفارو. بیهوده ست. بیشتر توهم برم میداره شاید
درباره این سایت