.

دلم برای رفتن به ملاقات بابا در بیمارستان فیروزگر تنگ شده. شاید با چاشنی خیالات خام و کودکانه ام. و خریدن آب پرتقال از آب‌میوه فروشیِ سر کوچه‌ی بیمارستان. که از تمیز به نظر نرسیدن بساطش حرص بخورم و از نمک‌ریزی فروشنده‌اش، که بابا کیف کند و دفعات بعد سفارش بدهد باز هم برایش بگیرم. برای گیر دادن نگهبان. حتی برای پیدا نکردن  راه خروج و گم شدن و هر بار از یک  راه تازه رفتن. برای صدای اذان دم غروبش. برای بخش نسیم. برای خانم پیر اتاق روبرویی. برای ایستگاه متروی میدان ولیعصر. حتی حتی گرم بکشد پای از او نکشم» گوش دادن های توی مسیر. برای توپولوژی مقدماتی سر کلاس گراف و تجسّم دوناتِ پیچ خورده. برای حل کردن سوال گراف. برای تراس ته طبقه چهارم ساختمان هفتاد و یک خوابگاه. برای استرس. برای دویدن. برای یا من اسمهُ دوا و ذکرهُ شفا» خواندن های از ته دل، توی ماشین. شاید حتی کلاس معادلات هم! برای امید. برای امید. برای امید.

امیدهای  واهی احمقانه.


مشخصات

آخرین جستجو ها